بسم الله الرحمن الرحیم
اتوبوس شلوغ
در ایستگاه منتظر اتوبوس ایستاده بودم ، صدای اذان می امد و من عجله داشتم که برای نماز به حرم بروم.اتوبوس از راه رسید درکه باز شد از شلوغی جای سوزن انداختن نبود.دو سه نفر از اتوبوس پیاده شدند ومن به جای ان دو سه نفرداخل اتو بوس شدم یعنی کنار در ایستاده بودم . در بسته شد اتوبوس حرکت کرد و من خودم را با گرفتن میله نگه داشته بودم . نگاهی به پشت سرم کردم و دیدم که قسمت مردها پر است . یکی با تلفن همراه حرف می زد،یکی بچه خود را نگه داشته بودو ...
قسمت زن ها را نگاه کردم چشم ، چشم را نمیدید.همه چادر سیاه پوشیده بودند و فقط نوک بینیشان پیدا بود.5 دقیقه از حرکت اتوبوس گذشته بود که در ایستگاه بعد در باز شد دو نفری که روی صندلی ها نشسته بودند پیاده شدند مادر سالمندی امد تا خواست بیاید روی صندلی های خالی بنشیند زنی به سرعت امد و انجا نشست . مادر سالمند در کنار من ایستاد . من احساس بدی داشتم از اینکه چرا ان صندلی را برای او نگرفته بودم . لحظه ای فکر کردم .از مادر سالمند پرسیدم :ایستگاه بعد پیاده می شوی ؟
-نه می خواهم برای نماز به حرم بروم .
رفتم جلوی همان زن که روی انشا 1395...
ادامه مطلبما را در سایت انشا 1395 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : eensha13950 بازدید : 10 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 12:13